نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟

ساخت وبلاگ
روزگار غریبیه، جانم.

دمنوش ساده‌ای می‌ریزم و کنار پنجره‌های کمی خاک خورده و بلند خیره می‌شم به دایره‌های نور هزار رنگ شهر و آدم‌های از دور ریز و کلافه که تند تند در هم می‌لولن و می‌تنن و گره می‌خورن و گیر می‌کنن و به جایی نمی‌رسن. پیچیده و خسته کننده مثل پارادوکس‌های کتاب‌های کاهی قدیمی توی قفسه کتابخانه‌ای که سال‌هاست آدمی به خود ندیده. 

آدم‌هایی که می‌گذرن و جا می‌گذارن. تمام اون لبخندهای قرمز و سرخابی از ته دلت، قربون صدقه‌ها و محبت‌های خالصانه و پاک و یک رنگی دل بزرگت رو وسط آلودگی اتوبان و کنار شلوغی وجود سراسر به هم ریخته و ژولیده‌شون مچاله می‌کنن و جا می‌گذارن و اکثر اوقات زیر پاهای سنگینشون له می‌کنن. 

دمنوش کمی به تلخی می‌زنه و سخت قورت می‌دم و نمی‌تونم بی‌خیال باشم و بی‌توقعی هم معنایی نداره، جانم. تا جایی که یادمه خدا من و تو و همه اون‌ها رو از گوشت و خون و شعور و خاک سرشار از بودن و زندگی و انگیزه و روح بی‌کران آفریده. ما سنگ نیستیم. ما تمساح و حشرات موذی و زالو نیستیم، هوم؟ ترکیبات پیچیده و خارق‌العاده‌ای از برترین‌های آفرینشیم و چه آزاد به دنیا اومدیم.

بهت قول می‌دم باز هم خوب می‌مونم. البته زل زدن به این همه قاراشمیش آدم‌های بی‌روح و خسته زرد و قهوه‌ای و سبز لجنی که مثل خط‌های کج و معوج، طرح‌های سورئال گیج کننده‌ای درست کرده‌ن داره چشم‌هام رو خسته می‌کنه. پس دمنوش رو تموم می‌کنم، نفس عمیقی فرو می‌دم و پرده‌ها رو آروم می‌کشم.

 

 

پنجره‌ سمت دیگه خونه، رو به باغ و رنگین کمان و هزاران نوستالژی گرم و شیرین و دلچسبه؛  

روی دیوار، عکس فرشته‌های زمینی زندگیمه؛

و توی سرم میلیون‌ها ثانیه معرکه که روی تک تک سلول‌های مغزم حک کرده‌م؛

پس، زندگی باید کرد.

 

پ.ن. خوب باشیم و قدر خوبی رو بدونیم. انسان ذاتا و واقعا خوب، ضعیف، نادان، و ساده لوح نیست.  

 

   

این نو بودن...
ما را در سایت این نو بودن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inkejormnist بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت: 4:22